یکی یکشنبه صبحی حضرت وام

تناول کرد نان سرده و جام (: چای)

پس آن گه از پی پیگیری وام

به سوی بانک راهی شد بس آرام

سرانجام او رسید آن جا که باید

برای وام برداری بیاید

سلامی کرد و انواع خوش و بِش

که غالب گردد او در این کشاکش

پس از اعزاز و تکریم فراوان

سوالید آن گه از وامش از آنان

بدو گفتند فردا با دو ضامن

بیا این جا برو پیش معاون

دو تا ضامن یکی ماده یکی نر

که نه باشند با هم یار و همسر

بباید ضامن نر، کارمندی

و آن دیگر، زنِ مردم پسندی

زنی که کار او آزاد باشد

تولّد گشته ی خرداد باشد

از این گفتار، وام از کوره در رفت

حسابی، چینه دان وام سر رفت
(چینه دان: حوصله)

بنا کرد او به بانگ و داد و فریاد

به خود می گفت بادا هر چه را باد

از این فریاد وام آن مشتری ها

شلوغیدند و شد در بانک بلوا

همه گفتند حق با وام بودست

و باید شد کنون با وام هم دست

چنان در بانک شد وضع عجیبی

که گفتی در خیابان های لیبی

رییس بانک، پس قذّافیانه

ز جا برخاست، آمد تا میانه

به مامورانِ امنیّت خبر داد

که یک تن کرده این جا داد و بیداد

بیایید و دو گوشش را ببّرید

که امروز او بسی غرّاند و غرّید

پس  آن گه وام را تهدید کردند

به صَنعای یمن تبعید کردند...