رفاهی دات ار ار

دوش وقتی به گوشه ی خانه

رفته بودم به خواب جانانه،

خواب دیدم که در خبر گفتند

رادیوهای خویش و بیگانه:

هر کسی در شب نخست مهر،

میهمان آورد به کاشانه،

حق یارانه های مهمانش

می شود مال صاحبِ خانه

چون خبر پخش شد، همه جَستند

تا بجویند چند مهمانه

لیک، چون جمله باخبر بودند،

پس دریغ از وجود یک دانه

مردی آورد خانه ده مهمان

همسرش گفت: این که افغانه

تو ندانی که فرد افغانی

نتواند گرفت یارانه؟

ریخت بیرون تمام افغان ها

مرد بیچاره شرمسارانه

او سپس رفت در پی مهمان

شاد و خندان کنار پایانه (:ترمینال)

دید آن جا مسافرِ چندی

همگی از اهالی بانه

پس هدفمند رفت و دعوت کرد

جملگی را به سوی کاشانه

میهمانان جواب رد دادند

همگی با زبان کُردانه

مرد، زآنجا گذشت و رفت و دید

دو نفر مست، پشت میخانه

زود آورد هر دو تایی را

سوی کاشانه بی چک و چانه

مست ها با تلو تلو کردند

کارهای خراب کارانه

بشکستند میز و تخت و کمد

ساعت و تنگ آب و رایانه

صاحبِ خانه با خودش می گفت

می خرم میز نو ز یارانه

ناگهان رادیو خبر آورد

که خبر گشته اشتباهانه

میهمانی اگر ز ره برسد

می برد مال ِ صاحب ِ خانه

مست ها زین خبر شده هشیار

صاحب ِ خانه گشت دیوانه

هم گرفتند حقّ یارانه

هم زدند از شراب، پیمانه

بادمجان جایگزینی مناسب برای مرغ

ای مرغ سیاه سر کلاهی

پوشنده ی جامه ی سیاهی

مانند تکاوران دریا

سبز است تو را به سر کلاهی

امروز که مرغ گشته کمیاب

بر ملّت ما تو سر پناهی

بر پهنه ی سفره ی فقیران

نان است ستاره و تو ماهی

صد بار به نزد من بود به

بورانی تو ز مرغ و ماهی

آن کس که تو را خورد دهد بر

ارزانی تو همی گواهی

بهر همه قشر کم درآمد

در آخر برج، تو پناهی

چون پیرهنت دلش سیاه است

هر بنده که کرده او گناهی

از ترشی تو اگر شوم مست

کَه کوه کنم وَ کوه کاهی

کلمنده و طالبی، تماته

هستند غلامی و تو شاهی

رفتم بخرم مغازه ای مرغ

از نومیدی کشیدم آهی

یا مرغ نبود یا گران بود

بی مرغ شدم به خانه راهی

چون وقت نهار شد عیالم

آورد به سفره یک سیاهی

گفتم چه بود؟ بداد پاسخ:

یک مرغ سیاه، سر کلاهی

***

یک تن بنوشت سوی بنده

سوغات چه هست این نواحی؟

تا هدیه کنم به یادبودی؟

پاسخ گفتم به او شفاهی:

بادمجان است ای مسافر

ای گشته به شهر ما تو راهی

از شهر و دیار ما تو سوغات

زین خوش تر و خوب تر چه خواهی؟

برگ خلافی عروس

شبی در خواب دیدم سرزمینی

بدک نیس که تو هم آن را ببینی

جریمه داشت آن جا بد لباسی

برای مردمان آس و پاسی

بنابر عادت و بر رسم و آیین

جریمه داشت آدم مثل ماشین

پلیسی بود قبض آدمی زاد

بدست مجرمان پیوسته می داد.

***
زن و مردی جوان با خانواده

روان گشتند با فیس و افاده

به محضر خانه تا جاری شود عقد

و عیش نسیه ی آنان شود نقد

نظر انداخت عاقد بر دو دلبر

سپس پرسید چی هس نام دختر؟

سپس گفتا بده برگ خلافی

بدون آن، مدارک نیست کافی

برو قبض جرایم را بپرداز

که بنده خطبه را گردانم آغاز

***
سپس داماد با آن پاره ی مَه

روان شد به پلیس ضربدر دَه

پلیس دَه به دختر گفت: اسمت؟

ببینم به مرادت هست قسمت؟

و بعد از جست و جو در کامپیوتر

نگاهی کرد بر دختر بر و بر

سپس دادند بر داماد یک فرم

که این دختر بود در شدت جرم

فلان روز، فلان روز و فلان شب

زده سرخاب و ماتیک و رژ لب

و روز شنبه از آبان امسال

زده بر دست خال و پای خلخال

بود بالغ به دَه میلیون خلافش

چگونه می کنی اکنون تو صافش

سپس از شدت جرم و جرایم

شد آن دختر پسِ داماد، قایم

پسر چون بر نیامد از پسِ جرم

شد آن دختر گلی پیوست یک فرم

عروس آنگه به پارکینگ منتقل شد

و داماد از عروسی بس خجل شد.