چرخشی در شهر
برسيد از اهالي ساري
يار گفتا مرا ببر «اَمرو»
گردشي ده به شهر خودباري
تا ببينم درون شهر بُراز
زندگي را بُوَد چه آثاري؟
گفتمش چشم و بردمش آنگه
ديدن جاي هاي بسياري
ناگهان از كنار ما موتوري
روي يك چرخ رفت و شد واري (= وارونه)
گفت: اين بنده خواب مي بينم؟
گفتمش نه عزيز، بيداري
يار گفتا اجازه ده، «اَمرو»
صيغه ي فاتحه كنم جاري
گفتمش نه عزيز، لازم نيست
نه عجيب است اين چنين كاري
چون كه او ديد جاي هاي زياد،
آشي و نان پزي و نجّاري،
گفت: اي دوست مي شود ببري
يار خود را به سوي بازاري؟
اوّلش من بهانه آوردم
كه مرا پيش، آمده كاري
بعد رفتم به همرهش بازار
چون كه ديدم كه كرد اِصراري
موتوري ها سه پشته مي رفتند
از پس و پيش چند تا گاري
در كنار خيار و بادمجان
داشت يك تن بساط آچاري
آن طرف سفره و نوشت افزار
در كنار بساط سيگاري
رب گوجه كنار ني قليان
ظرف چيني كنار عطاري
سبزي تازه توي قصّابي
هندوانه به وانتِ باري
يار ما در شلوغي بازار
پيچ مي خورد مثل يك ماري
گفت يعني كه بنده بيدارم؟
گفتمش بله جان من، آري
ناگهان زد به پاي او گاري
كه شد از پاي يار، خون جاري
يار ناليد و گفت با فرياد
آي «اَمرو» كجاست بهداري؟
گويا خورده ام ز قهوه ي تلخ
رفته ام توي عهد قاجاري
من حسن انصاری ،دبیر دبیرستان ها و و مراکز پیش دانشگاهی دکترحسابی،تیزهوشان و شاهد شهر برازجان و همچنین ، تیزهوشان بوشهر هستم . گاهی هم برای نشریه های محلی ، طنز می سرایم. طنزهایم تاکنون در نشریه های محلی استان بوشهر (آیینه ی جنوب، پیغام، عسلویه و اتحادجنوب) با نام مستعار" امرو هیچستانی" چاپ شده است .