دیریست که من گم شده ام

از یابنده تقاضا می شود

مرا به نزدیک ترین کلانتری محل

تحویل دهد

وتمام مرا مژدگانی بگیرد

من پول نیستم

زیرا پول ها هرگز گم نمی شوند

طلا و جواهر نیز نیستم

وگرنه زود می یافتندم

عتیقه نیز نه

من یک انسان گرفتار آزادی هستم

کاش کسی به کلانتری محل

تحویلم می داد

تا در پستوی بازداشتگاه

آزادی را بدرود بگویم

و نفسی تازه

به ریه های تشنه ام

هدیه نمایم

می گویند

آن جا چیزهای خوبی

می توان نوشت

از آزادی

از انسان

حتی با قلم های شکسته ...

آه امشب چه بیخود می نویسم

خدا کند که

من یک داداییست

نباشم

ایست

دیگر کافیست

خاک بر سرم

اینها دیگر چیست

که می نویسی؟

مگر مست شده ای ؟

کجایت می خارد ؟

که وراجی می کنی ؟

به زن وبچه ات رحم کن

این قدر در ستون تلخند اتحاد جنوب

چیزهای بد منویس

به حرف های نکیر و منکر

این فرشتگان ترسوی معصوم جایز الگناه

نگاه کن

و

گوش کن

تا گوشمالت نداده اند...