چك، چك
چك، چك
نه نه
اين ها صداي قطره هاي تشنه ي باراني بي رمق نيست
صداي هذيان هاي ضامني است
كه چكش را به اجرا گذاشته اند
و فردا آبرويش را سر مي بُرند
و پيش قاضي اش مي برند.
و حكايتش امشب،
ميهمان طنزهاي من است
تا پناه رسواييش باشم
آي بيچاره، بيچاره
آن روز كه او
با پيامك هاي چندين و چند روزه اش،
خَرت مي كرد،
و پياپي، استاد استاد به شكمت مي بست،
و دوستت مي داشت و قربان صدقه ات مي رفت،
بايد مي دانستي كه
سلامش بي طمع نيست
و مي خواهد قربانيت كند
وگرنه قربان!
دليلي ندارد كه كسي
توي پا به سن گذاشته ي كارمند را
دوست بدارد
بس است. بس است
كه شعر سپيد مرا
گنجايش سياه بختي هاي توي مقروضِ ديوانه ي ضامن شده ي وامدارِ عيالوار نيست
راستي اين ها همه به كنار
با غُرغُرهاي همسرت چه مي كني؟
كاش، آن كه ضامنش شده اي،
از منسوبين عيالت بود
آن وقت،
نه تنها غُر نمي زد،
بلكه...
خاك بر سرت با اين ضامن شدنت
و خاك بر سرم با اين طنزم.
البته مرا تقصيري نيست
وقتي طنزهايم را مي چاپند و نمي چاپند،
ديگر چه بگويم؟!!
آي مدير مسئول
آي سردبير
خدا شما را ضامن كند.
سانسورچي ها.
دلم خنك مي شود
اگر اين شعرم را
نچاپيد و بچاپيد